گلایه یک همشهری تهرانی از اتباع خارجی ساکن ایران
عدم کنترل اتباع خارجی ، خصوصا افغانستانی های مقیم ایرانی و تفاوت ها ی فرهنگی گاه منجر به دردسرهایی برای شهروندان و هموطنان ایرانی می شود. این یک نمونه از گلایه های یک همشهری تهرانی و رنج هایی است که به دلیل افزایش حضور اتباع طی این سالها برای مردم به وجود آمده است.
پایگاه خبری رسا نشر – چند روز پیش به سمت منزل در خیابان قدم می زدم که از پشت سرم شنیدم کسی نامم را صدا می زند. برگشتم و دیدم مرد میانسالی خود را دوان دوان به من می رساند. به سمتش رفتم و گفتم جانم ؟ چیزی شده؟ من را صدا زدید؟ گفت شما دوست پسر من هستید. به من گفته شما خبرنگار هستید. من یک مشکل دارم . شما که دستتان به مسئولین می رسد تورا به خدا حرف من را به گوششان برسانید. گفتم دستم که به این آسونی ها نمی رسه. اما اگر مشکلی دارید یگید تا اگر در توانم باشه کمکتون کنم یا راهنمایی کنم.
حالت چهره اش خشمگین شد و گفت شما بگو من و خانواده ام و همسایه های کوچمون از دست افغانی ها چه باید بکنیم؟ به کجا شکایت ببریم؟ چرا اجازه می دهند انقدر افغانی بیاید. ما خودمون کم مشکل داریم؟ کم گرفتاری داریم؟ چرا باید اینها را هم تحمل کنیم؟ ما به ستوه آمدیم. به رئیس جمهور یا هرکسی که می شود بگویید اینها را بیرون کنند. به خدا که آخر یا خودم و می کشم یا ی بلایی سر یکی میارم.
خنده ام گرفت. گفتم پدر جان، خودت هم می دونی که این کار نشدنیه. بعدشم این بنده خداها چاره به جایی نداشتن که به ما و کشور ما پناه آوردن. فقط هم تو کشور ما نیستند. خیلی از این بندگان خدا تو اکثر کشورهای دنیا آواره و بلا تکلیفند. وگرنه کی حاضره بیاد تو مملکت غریب با سختی و آوارگی زندگی کنه و طعنه بشنوه . چندین ساله که افغانستان درگیر جنگ داخلی و خارجیه. الانم که دیگه می دونی طالبان از خدا بی خبر اومده و زندگی رو به مردم این دیار زهر کرده. کم مشکل داشتند، حالا با یک سری متحجر نادان هم باید سر کنند. اینها واقعاً چاره ای ندارند. یا باید به سختی و بدبختی زندگی کنند و مثل خیلی ها به دلیل حکم طالبان کشته شن، یا وسط جنگ خمپاره و بمب تو سرشون بریزه. حاج آقا اینها هم همسایه ما هستند، هم زبون و هم مذهب. نزدیک تر از ما به اونها کی می تونه باشه؟ الان به کمک ما نیاز دارند. نمیشه بیرونشون کنیم که.
گفتم حالا در کما آرامش توضیح بده مشکلت دقیقاً چیه؟ چه آزاری ازشون دیدی که به سطوح آمدی؟ گفت “پسر من، منم همه اینها رو خوب می دونم. بچه که نیستم. می فهمم جنگه. آوارگیه. می دونم ی مشت از خدا بی خبر زندگی اینها رو تباه کردند. قبلشم آمریکایی ها اومدن و کلی از اینها رو کشتند.مساله من اما چیز دیگه ایه. من میگم جا و مکان ندارند، تو کشور خودشون امکان زندگی نداشتن، باشه. قدمشون سر چشم ما. اما پسرم هر چیزی آداب و رسوم خودش رو داره. مهمانی و میزبانی رسم خودش رو داره. نمیشه که من بیام خونه شما هرکاری دلم بخواد بکنم. بعد بگم مهمونم. چاره نداشتم و بگذارم برم. من مشکلی با موندنشون ندارم. اما بواسطه پراکندگی و حضورشون در کنار ما هزارتا مشکل برای شهروندان درست شده. الان بیا بریم کوچه ما رو ببین. یک کوچه بن بست ۳ متریه. فقط بهت نشون می دم ببین چند تا خونه فقط افغانی ها هستند. بعد هم تو هر خونه بیشتر از ۲۰ نفر زندگی می کنن. کمترینشون فقط تو ی خونه ۴۰ متری ۳ خانوار زندگی می کته که ۱۱ نفرن. من طبقه پایینم و غلط کردم به یکی از اینها اجاره دادم، روز اول گفت ۴ نفریم. اما هر روز بهشون اضافه شده. الان ۹ نفرن. هر روز و هر شب مهمونی و سر و صدا دارن. هرچقدر هم تذکر می دم بابا خدا خیرتون بده من زنم مریضه، گوش نمی دن. نه شارژ می دن. نه نظافت ساختمون رو رعایت می کنند. بچه هاشون یک سره تو کوچه اند. هر روز هم با همسایه های دیگه دعوا می گیرند. این خونه منه تازه. بقیه هم همینطوریه. هرکی از افغانستان میاد مستفیم میاد تو این کوچه انگار!! آخه کی تو اپارتمان و وسط شهر خروس نگه می داره؟ چرا باید روزی ده بار صدای خروسش من و آزار بده. آقا همین چند روز عزاداری، صدای ضبطشون بلند شده بود. رفتم می گم پسرم مگه نمی دونی محرمه. صدای اون رو کم کن. میگه به من چه؟ من اهل سنتم. شیعه که نیستم. میگم مسلمون که هستی. انسان که هستی. وجدان که داری. رفتم با بنگاهی دعوا کردم، میگم آقا حالا من اشتباه کردم ندونسته خونه دادم به اینا، شما چرا همه خونه های این کوچه رو دادی به افغانی. میگه حاجی من مقصر نیستم. صاحبخونه ها خودشون می گن بده به افغانی. چرا؟ چون خونه ای که ۲۰۰ رهنشه رو می دن به اینا ۵۰۰ تومن. اجاره ۵ تومنی رو میدن ۸ تومن. اونها هم پول تو دستشون زیاده هر قیمتی بگی می دن. چون چندتا خانوار می ریزن تو ی خونه.” انگار تمومی نداشت مشکلاتش. باز هم ادامه داد. چند ساله من صبح ها ی دونه نون بربری می خرم. کلا ۵ دقیقه هم طول نمی کشید. اما دو سه ساله یک ساعت باید تو صف وایسم برای ی دونه نون. نگاه می کنم می بینم از صف میاد بیرون ده تا نون خریده. میگم خدایا این همه نون واسه چیشه. می بینم افغانستانیه. نونوایی های دیگه هم همینطوره. خوب اگر اینا میخوان موندگار شن شهرداری بیاد ۱۰ تا نونوایی دیگه بزنه. من با این سنم چرا باید کل وقتم تو نونوایی بگذره ؟؟ بابا ما به خدا خسته شدیم. این حرف من نیست ها. همه همسابه ها و اهالی شاکی ان از اینا. مگه کشور ما چقدر کشش داره این همه مهاجر قانونی و غیر قانونی وارد کشور شدن. به خدا خطرناکه. من می فهمم اینارو. چند روز پیش دعوا شد بین یکیشون با همسابه سر پارک. خیلی راحت چاقو درآورد و تهدید کرد که می زنم می کشمت و شبونه از مرز می رم. یک فحش بدی هم داد که یعنی برام مهم نیست اصلاً. رفتم زدم تو گوشش گفتم خاک بر سر ما که به تو جا و مکان دادیم. آخرشم تهدیدمون هم می کنی ؟ خلاصه عزیزم اگر مسئولی رو دیدی بگو این درست نیست. ما رو گرفتار کردی و خودت نشستی پشت صندلی چایی می خوری”.
همشهری شاکی من رفت. اما کلی سوال و تردید برای من به جا گذاشت. راستش خودم هم تو این دو سه سال اخیر از این مشکلات به چشم خودم زیاد دیدم. یکبار تو اتوبوس یک جوان افغان روی صندلی نشسته بود. آقای مسن و بدحالی سوار شد و بخاطر نبود جای خالی به میله ها تکیه زد. و یکی از مسافرین که ایستاده بود خیلی محترمانه به جوان افغان گفت میشه بلند شی این آقا بشینه. جوان اعتنا نکرد و خیلی بی ادبانه گفت غریب گیر آوردین؟ چون افغانی ام باید پاشم؟ مرد گفت نه پسرم. خواهش کردم. فرقی نداری شما با بقیه برای من. در جواب پسر جری تر و تند تر گفت همتون همینید. از ما حمالی می کشین. بهمون هم زور می گین. من دخالت کردم و گفتم پسر جان، چی میگی پشت سر هم یا بلند شو بگذار این آقا بشینه و یا اگر احترام و غیرت نداری سکوت کن. در همان لحظه از جیبش چاقویی را درآورد و با حرفهای رکیک گفت کی می تونه من و از جام بلند کنه. بقول خودمان تنش می خوارید. یک جوان لوتی از ته اتوبوس به سراغش آمد و بلندش کرد و تا می توانست کتکش زد. واقعا در آن لحظه هم دلم برایش می سوخت و هم احساس می کردم باید پاسخ بی ادبی و بی حرمتی اش را بگیرد. در نهایت همان پیرمرد بیمار وساطتت کرد و نجاتش داد. درست است این جوان افغان غریب بود. شاید هم از طرف خیلی ها آزار دیده بود و یا حتی تحقیر شده بود. اما در آن لحظه او مقصر بود. چون فرهنگ و رفتار شهری و احترام به سالمند را بلد نبود. از این دست مسائل زیاد دیده ام.
با تمام احترامی که برای مردان و زنان رنجدیده افغانستانی قائلم، اما حق با مرد مسن بود. او گزاف نمی گفت. هر مهاچر، پناهنده و مسافری که وارد کشور دیگر می شود باید به قانون آن کشور احترام بگذارد. باید احترام و شأن شهروندان آنجا را حفظ کند. همانگونه که مردم ایران به خوبی و از سر نوعدوستی مرزهای کشور را برای شهروندان گریزان از حکومت جبار طالب باز کرده اند و به آنها خانه، کار و خدمات می دهند، افغان ها نیز موظفند تمام قواعد و قوانین کشور جمهوری اسلامی ایران را بپذیرند و به آن پایبند باشند. آداب و رسوم شهروندی و زندگی در افغانستان، مسلماً با ایران تفاوتهای بسیاری دارد. در وهله اول ممکن است رعایت خیلی از اینها برای کسی که از یک کشور دیگر به ایران می آید سخت باشد. اما باید مهاجران افغانستانی تلاش کنند تا خودشان را فرهنگ ما تطبیق دهند و حرمت کشور میزبان را حفظ کنند. به گواه افغانهایی که رابطه دوستی با من دارند و به کشورهای دیگر سفر کرده اند و یا مدتی در آنجا مقیم بوده اند، هیچ کجای دنیا آزادی عملی که ایران به شهروندان افغان می دهد وجود ندارد. محدودیت های فراوانی در کشورهای اروپایی برای خارجی ها وجود دارد. و این محدودیت ها و شرایط اتفاقاً برای افغان ها سخت تر هم هست. اینجا حتی افغان های غیر مجاز امکان خرید و فروش دارند. خانه می خرند و اجازه می کنند. براحتی در بازار کار جذب می شوند و بدون اینکه نامشان در جایی ثبت شده باشد آزادانه از این شهر به آن شهر تردد می کنند!
به جرأت می توان گفت بخش عمده مشکلات موجود در رابطه با نحوه زندگی مهاجرین خارجی در ایران بر عهده حاکمیت است. نبود یک قانون مشخص و بازوی اجرایی مناسب باعث پدید آمدن آسیب های اجتماعی، فرهنگی و حتی امنیتی خواهد شد. قوانین فعلی وضع شده در رابطه با اتباع بیشتر در رابطه با نحوه ورود و اقامت و شرایط اخذ ویزا و …. است. همینطور قانون وضع شده در رابطه با اجازه کار اتباع هم قدرت اجرایی زیادی ندارد. کافیست به شهرک های صنعتی و کارخانه های حاشیه شهرها سر بزنید تا متوجه شوید چقدر کارگر بدون روادید مشغول کار هستند! همانگونه که گفتم قانون صرفاً در رابطه با ورود خروج اتباع تکلیف هایی را مشخص کرده. اما در رابطه با حدود آزادی ها، تناسبات فرهنگی، محدودیت ها و برخورد با اتباع متخلف با خلاء بسیاری مواجه است.
نظرات (0)
در حال بارگذاری نظرات...